خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم
خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم

پرنده آبی

دیروز وقتی رفتم خونه دیدم طوطیم پری خانوم داره به خودش میلرزه انگار سردش شده بود.....منم ورش داشتم گذاشتمش تو حیاط تا یه کمی آفتاب بهش بخوره....

بعد از یه ربع دیدم پری خانوم داره خودشو میکشه از بس صدا میکنه...ترسیدم فکر کردم گربه بلا  ملا اومده سراغش تا یه لقمه چپش بکنه...سریع دویدم تو حیاط.....

دیدم نه خدا رو شکر خبری نسیت....با خودم گفت پس این چرا اینجوری کرد......؟؟؟؟؟

خواستم برگردم تو خونه که یهویی نگاهم رفت سمت باغچه.....وای خدا جونم چقدر قشنگی تو....الهی....پس بگو چرا پری خانوم سرو صدا میکرد.....

بله پری خانم یه مرغ عشق خیلی خیلی خوشگل رو دیده بود.....

مرغ عشق به هوای پری خانوم اومده بود تو حیاط....رفتم سمتش دیدم  بیحال نمیتونه بپره.....گرفتمش تو دستمو بردمش تو خونه..... یه قفس داشتم که مال قفس فنجام بود.....جوجو خوشگله رو گذاشتمش تو قفس و براش دونه وآب گذاشتم....

یهوئی دیدم با کله افتاد تو ظرف دونه و تند تند نوک میزنه....

آخی عزیزم....چقدر گشنه بودی تو...دلم براش خیلی سوخت.....حتما از گشنه گی بیحال شده بود.....عصرکه آقای همسر اومد خونه ...دویدم سمتشو دستشو گرفتم بهش گفتم بیا میخوام یه چیزی بهت نشون بدم....آقای همسر گفت چیه بازم جک و جونور آوردی ؟؟؟؟خخخخخ

بهش گفتم تو از کجا میدونی؟؟؟؟؟گفت آخه هروقت یه جک وجونوری میبینی اینجوری چشات برق میزنه و ذوق میکنی الی........

بهش گفتم خیلی بدجنسی؟؟؟؟؟

آقای همسر وقتی مرغ عشق رو دید گفت الی اینو دیگه از کجا اوردی؟؟؟؟خریدیش.....؟؟؟؟

بهش گفتم نه بابا جریان رو براش تعریف کردم....کلی ذوق داشتم....آخه مرغ عشق خیلی خوشگل بود آبی رنگ بود......

به آقای همسر گفتم بیابریم براش یه جفت بخریم.....اولش آقای همسر قبول نکرد بهم گفت الی خونه رو کردی باغ وحش ....اینو میخوای چه کار؟؟؟بدش به کسی...نمیخواد نگهش داری....... منم گفتم باشه...اما ازش ناراحت شدم.....

یک ساعت بعد نمیدونم چی شد بهم گفت الی آماده شو بریم براش یه جفت بخریم......کلی ذوق کردم....بهش گفتم تو چقدر ماهی.....خخخخخبهم گفت تو همیشه منو گول میزنی  الی....خخخخخخ

به آقای همسر گفتم این جوجومون باباس....باید براش یه مامان بخریم تابچه برامون بیارن.....

آقای همسر گفت از کجا میدونی نر؟؟؟؟؟گفتم تو منو نمیشناسی میدونی که تو این کارا تخصص دارم گفت آره یادم نبود...اما بیا ببریمش نشونش بدیم حالا شاید اشتباه کردی....

بلخره همراه آقای همسرو مهمون جدیدمون رفتیم پرنده فروشی.....آونجا آقای فروشنده گفت که پرنده تون نره....یه چشم  و ابرو برای آقای همسر اومدم که بفرما من اشتباه نمیکنم.....آقای همسر بهم گفت الی میدونستی خیلی جلبی؟؟؟؟

خلاصه برای  جوجوی بابا یه مامان سبز رنگ خریدیم.....تا باهم برن سرخونه زندگیشون.......الان باهم شادو خوشحال هستن....صبح رفتم سراغشون دیدم  جوجوی بابا نوکشو میزنه به نوک جوجوی مامان انگار خیلی زود عاشق هم شدن...

درست عین منو اقای همسر.....خخخخخخ

توضیح نوشت:ما الان تو خونمون یه طوطی داریم که خیلی خیلی شیطون ...عاشقش هستم......یه دونه مرغ مینای بلا که کلی حرف میزنه....مخ آدم رو میخوره.....

یه دونه لاک پشت که دو سال اش.......سه تا فنج  ریزه میزه......و آخریشم  این دوتا مرغ عشق که خیلی دوسشون دارم.....

به قول آقای همسر میگه سرکوچمون یه بلیط فروشی بزنیم ...تا هرکی میاد خونمون بلیط بگیره....آخه اینجا شده باغ وحش.....خخخخخخخ

تازه یادم نبود بگم همسترامو تازه ردشون کردم.....آخ بو میدادن آقای همسر دوسشون نداشت......مجبور شدم ببرمشون باغ پرندگان تو دیارمون......

بیشتر حواسمون باشه........

چندوقت پیش  با آبجی بزرگ رفتیم بازار سنتی دیارمون خرید.....

از قدیم رسم که محرم دسته های عزاداری میان تو بازار جم میشن و برای امام حسین(ع) عزاداری میکنن....

از اونجایی که دیار ما یه شهر باستانی....توریست زیاد داره...با آبجی بزرگ داشتیم تو بازار چرخ میزدیم که نگاهم خورد به چندتا  توریست  روسی که وایساده بودن  و دسته های عزاداری  رونگاه میکردن.....خیلی برام جالب بود تو اون گروه خانومی بودکه  حجابش خیلی از خانومای ایرانی بهتر بود...نه آرایشی.....نه لباس نامناسبی و نه ادا و اتفارهای بیجا..... 

اون خانم توریست به همراه گروهشون وایساده بودن و دسته های عزاداری رو نگاه میکردن و لیدر گروه هم براشون توضیحاتی میداد....

یهدفعه دیدم دسته عزاداری که بهمون نزدیک میشد اون خانم به احترام  عزاداران  شال سرشو کشید جلو موهاشو داد تو....اونموقعه یه حالی شدم...اشک تو چشمام جم شد....با خودم گفتم این خانم خیلی از ما بهتر......

تو بازار خانومهایی رو میدیدم که خیلی خیلی بدحجاب بودن و اصلا توجهی هم به دسته های عزاداری نداشتن.....به خواهرم گفتم دیگه کسی حتی حرمت این ماه رو نگه نمیداره....حداقل نمیکنن به حرمت این ماه عزیز یه کمی  ساده تر از خونه بیان بیرون.....

واقعا ما داریم به کجا میرسیم....

مگه ما ملت مسلمون نیستیم....

چرا با این کارامون دل امام زمونمونو میشکنیم......



التماس دعا

دوستان تو این ایام عزیز دعا برای آقامون امام زمان(عج) یادتون نره .....

هروقت اشکی از چشمتون چکید سلامتی آقامونو و ظهورشواز خدا بخوایم.....

خدا جون به حق این ایام عزیزت هرچه زودترظهور آقامونو برسون....

همه باهم....

الهی آمین......

روزهای بد....

آقای همسر یه چند روی که یه عمل کوچولو انجام داده ....البته همچین کوچولو هم نبود...اولش فکر میکردیم عمله اش ساده اس .....اما وقتی عملش انجام شد خیلی درد داشت.....وقتی  با اون حال روی تخت بیمارستان دیدمش دلم براش کباب شد...اصلا طاقت ندارم اونجوری ببینمش...کلی گریه کردم.....

الان دو روز که تو خونه استراحت میکنه.....وقتی اومدیم خونه نمیدونم چرا یه دفعه ای حالت تهوع شدید پیدا کرد...خیلی ترسیده بودم....وقتی تو اون حال دیدمش یه جیغ بلند زدم...تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن....امین دااش آقای همسر به دادمون رسید منکه هول کرده بودم....آقای همسر بیحال افتاده بود وسط پذیرایی....وقتی به دکترش زنگ زدیم...دکترش گفت چیزی نیست از اثر داروی بیهوشی و استرس زیاد....نباید راه بره.....خلاصه این دو روز تا تکون میخوره من میترسم....آقای همسر بهم میگه الی چرا اینجوری میکنی من حالم خوب....بهش میگم تو هم جای من بودی وقتی تو اون وضعیت میدیدی منو الان همینجوری بودی.....

خلاصه اینکه این چند روز خیلی بهمون سخت گذشت....

خدا جونم خودت مواظبش باش...

خودت میدونی که نفسم به نفسش بنده...

پنج باره خاله شدم ......

این چند روز درگیر نی نی  جدیدمون هستیم......آبجی وسطیم دوباره مامان شده....اونم یه پسر خیلی خیلی بامزه.....نی نی مون  خیلی آروم...خخخخ به خاله اش رفته(جون خودم) نی نی مون انقدر مو داره که  نگو پیشونیشم پر از مو......این چند روز خونه خواهرم بودم..از الان دلم برای نی نی تنگ شده.....

امسال خداجونم سه تا نی نی بهمون داده و این برای خانواده من بزرگترین نعمت هست.....

آبجی بزرگ روز اول ماه رمضون موقعه افطار نی نیش دنیا اومد.....

داداشمم که نی نیش روز عید غدیر دنیا اومد...

و خواهر وسطیم روز اول محرم نی نی دار شد.....

الان خونه بابام پر شده از نی نی   ...فکر کنید هرسه تا نی نی باهم بیان خونه بابام .....چه شود....خخخخخخخ

امسال درست که به حکمت خداوند چندتا از عزیزانمون رو از دست دادیم...مخصوصا جابر عزیزم  که هنوز داغش برامون خیلی خیلی سخت..... اما در عوض خداوند سه تا فرشته کوچولو بهمون داد......

آبجی وسطیم خیلی خیلی ناراحت بود آخه درست روز مراسم چهلم جابر عزیزمون  نی نیش دنیا اومد...میگفت خیلی برام سخت.....کلی از این بابت گریه کرد.....

بهش میگفتم هرچیزی حکتی داره...تو که نمیدونی حکمت خدا چیه.....

خلاصه با به دنیا اومدن این سه تا نی نی خوشگل روحیه هممون شاد شد......

امیدوارم  که هر سه تایی عاقبت به خیر بشن.....

الهی آمین....

به قول دوستان توضیح نوشت:از این سه تا نی نی دوتاشون دختر هستن و این نی نی آخریمون پسر.....(نی نی آبجی بزرگم به من رفته،از الان کلی شیطنت داره ،حتی شکلشم به من میخوره خیلی،به خواهرم گفتم خودم میشم استادش)

خدا جونم خودت مواظبشون باش....