خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم
خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم

خداجونم مواظبش باش..........

امروز صبح آقای همسر مرخصی گرفت تا بره دیارمون آخه یه کار اداری براش پیش اومده که باید میرفت......من نتونستم مرخصی بگبرم تا با آقای همسر برم دیارمون...آقای همسر تنهایی رفت.....

این اولین باری که آقای همسر تنهائی میره جایی...هی بهم میگفت الی بیا بریم....اما جور نشد....

صبحم منو رسوند محل کارم...انقدر صبرکرد تا من از خیابون رد بشم  وارد ساختمون بشم.....تا آخرین لحظه داشتیم همدیگه رو نگاه میکردیم..

اشک تو چشمام جم شده بود...با اینکه میدونستم شب برمیگرده اما خیلی براش نگرانم...کلی بهم سفارش کردم که عزیزم یواش بری....تند نری......قسم جون منو بخور که یواش میری.....

آخه دل تو دلم نیست...نگرانشم.....

براش چند بار آیت الکرسی خوندم بهش فوت کردم....سپردمش دست خدا.....

خدا جونم خودت میدونی که چقدر برام عزیز...عشق زندگی من...نفس من....خودت مواظبش باش.....

مهمون کوچولوی ما.........

از دیروز تا آخر هفته دوستم که خیلی خیلی برام عزیز و جای خواهرم...از یزد اومده خونمون مهمونی....البته فقط فقط مهمونی نه ......هم زیارت هم سیاحت.....

عید باهم دیگه کربلا بودیم....اون  پنج سال از من بزرگتر.... نزدیک 13 سال که ازدواج کرده اما به دلایلی هیچ وقت  نمی تونه مامان بشه......

تو کربلا که بودیم خیلی  گریه میکرد دائما تو حرم بودو دعا میکرد تا خدا بهش یه بچه بده....

چند وقت پیش تو تلگرام برام  عکس یه بچه فرستاد...گفت الی اینو ببین....

وای چقدر خوشگله...مهدیه این عکس کیه؟؟؟؟چقدر خوردنی......ان شاالله خدا یکیشو بهت بده...

گفت الی امام حسین قربونش برم جواب دعاهامو داد.....این بچه ی خودم.. اینو آوردم تا بزرگ کنم...تازه دنیا اومده..این دختر خود خودم......

از خوشحالی جیغ کشیدم.....باورم نمیشد....آخه خیلی دنبال این بودن تا از بهزیستی بچه بیارن اما چند سال تو نوبت بودن.....

بهش گفتم مهدیه باورم نمیشه این دختر خود خودت باشه..خیلی  خیلی خوشحالم....بهم گفت الی خودمم هنوز تو شک هستم...خدا جونم جواب دعاهامو داد....

براش خیلی خوشحال هستم...اصلا زندگیش از زمین تا آسمون تغییر کرده...میگه حتی دیگه حساب  روز و ماه رو هم ندارم از بس سرگرم دخترم هستم.....

بهم قول داده بود تا همراه نی نی جدیدشون بیان قم خونمون .....بلخره دیشب اومدن خونمون و تا اخر هفته هم مهمون ما هستن....

دیشب  با نی نی کلی بازی کردیم....نی نی هی دوست داشت بره بقل آقای همسر....هی موهاشو بکنه

خدا جونم شکرت به خاطر تموم نعمت هات





آخ جون سوغاتی

یه دو روزی میشه که مادرشوهری رفته مشهد زیارت آقامون امام رضا.....امروز بهم زنگ زد گفت عروس گلم چی  نیاز داری  برات سوغاتی بیارم قربونت برم.....(حالا من یه کمی پیاز داغشو زیاد کردم ...اما قربونت برمو همیشه بهم میگه)...منم بهش گفتم مادر جون نیاز نیست زحمت بکشین.....چیزی نیاز ندارم....

خلاصه از اون اصرار، از من انکار.......(جون خودم....تو دلم قند آب میشد.....)

بلخره قرار شد برام یه کیف مهمونی با لباس تو خونه ای بیاره(خوب شد چیزی نیاز نداشتم وگرنه .....)

مادرشوهری اخلاقش همینجوری....خیلی دست دلباز....همیشه هرکجا که بره برام کلی چیز میاره....من هم همیشه دعا میکنم ..تند تند زیارت و سفر قسمتش بشه....

خخخخخخ 

خدایا خودت مادرشوهری رو برامون نگه دار....الهی آمین..

حالا نگین به خاطر سوغاتی دعاش میکنه....نه اصلنم اینجوری نیست.....من عاشق مادرشوهری هستم.....

آقای عصبی

آخر هفته با آقای همسر رفتیم دیارمون......آبجی وسطیم .....اونم مثل من اومده بود.....این دو روز همیشه آقای همسر کسل بود...نمیدونم باز چش شده....هی ازش میپرسم عزیزم چته چرا شاد نیستی هی میگی هیچی نیست...حالم خوب فقط خسته هستم...میدونم تازه عمل کرده و کسل اما یه جوریه ....من خوب میشناسمش....میدونم ته ته ته ته دلش یه چیزی داره آزارش میده آخرش سر در میارم.....

آقای همسر بهم میگه الی تو بیخودی حساسی من چیزیم نیست....اما من حسم یه چیز دیگه میگه...وقتی تو چشاش نگاه میکنم  قشنگ متوجه ناراحتیش میشم.....

نمیدونم شاید استرس داره.......دیروز چند بار باهام  بد حرف زد.....من فقط نگاش کردم..... نمیشد جلو خانوادم بهش گیر بدم که این چه طرز حرف زدن.....

خدا جونم خودت کمکمون کن جواب عملش خوب در بیاد ....آخه آقای همسر باید بره سونوگرافی....فکر کنم بیشتر نگرانیش از همین جریان باشه....

خدا امیدم به خودت.....

خودت کمکمون کن.....

دوست دارم خدا....

بازم شکرت.....

پرنده آبی

دیروز وقتی رفتم خونه دیدم طوطیم پری خانوم داره به خودش میلرزه انگار سردش شده بود.....منم ورش داشتم گذاشتمش تو حیاط تا یه کمی آفتاب بهش بخوره....

بعد از یه ربع دیدم پری خانوم داره خودشو میکشه از بس صدا میکنه...ترسیدم فکر کردم گربه بلا  ملا اومده سراغش تا یه لقمه چپش بکنه...سریع دویدم تو حیاط.....

دیدم نه خدا رو شکر خبری نسیت....با خودم گفت پس این چرا اینجوری کرد......؟؟؟؟؟

خواستم برگردم تو خونه که یهویی نگاهم رفت سمت باغچه.....وای خدا جونم چقدر قشنگی تو....الهی....پس بگو چرا پری خانوم سرو صدا میکرد.....

بله پری خانم یه مرغ عشق خیلی خیلی خوشگل رو دیده بود.....

مرغ عشق به هوای پری خانوم اومده بود تو حیاط....رفتم سمتش دیدم  بیحال نمیتونه بپره.....گرفتمش تو دستمو بردمش تو خونه..... یه قفس داشتم که مال قفس فنجام بود.....جوجو خوشگله رو گذاشتمش تو قفس و براش دونه وآب گذاشتم....

یهوئی دیدم با کله افتاد تو ظرف دونه و تند تند نوک میزنه....

آخی عزیزم....چقدر گشنه بودی تو...دلم براش خیلی سوخت.....حتما از گشنه گی بیحال شده بود.....عصرکه آقای همسر اومد خونه ...دویدم سمتشو دستشو گرفتم بهش گفتم بیا میخوام یه چیزی بهت نشون بدم....آقای همسر گفت چیه بازم جک و جونور آوردی ؟؟؟؟خخخخخ

بهش گفتم تو از کجا میدونی؟؟؟؟؟گفت آخه هروقت یه جک وجونوری میبینی اینجوری چشات برق میزنه و ذوق میکنی الی........

بهش گفتم خیلی بدجنسی؟؟؟؟؟

آقای همسر وقتی مرغ عشق رو دید گفت الی اینو دیگه از کجا اوردی؟؟؟؟خریدیش.....؟؟؟؟

بهش گفتم نه بابا جریان رو براش تعریف کردم....کلی ذوق داشتم....آخه مرغ عشق خیلی خوشگل بود آبی رنگ بود......

به آقای همسر گفتم بیابریم براش یه جفت بخریم.....اولش آقای همسر قبول نکرد بهم گفت الی خونه رو کردی باغ وحش ....اینو میخوای چه کار؟؟؟بدش به کسی...نمیخواد نگهش داری....... منم گفتم باشه...اما ازش ناراحت شدم.....

یک ساعت بعد نمیدونم چی شد بهم گفت الی آماده شو بریم براش یه جفت بخریم......کلی ذوق کردم....بهش گفتم تو چقدر ماهی.....خخخخخبهم گفت تو همیشه منو گول میزنی  الی....خخخخخخ

به آقای همسر گفتم این جوجومون باباس....باید براش یه مامان بخریم تابچه برامون بیارن.....

آقای همسر گفت از کجا میدونی نر؟؟؟؟؟گفتم تو منو نمیشناسی میدونی که تو این کارا تخصص دارم گفت آره یادم نبود...اما بیا ببریمش نشونش بدیم حالا شاید اشتباه کردی....

بلخره همراه آقای همسرو مهمون جدیدمون رفتیم پرنده فروشی.....آونجا آقای فروشنده گفت که پرنده تون نره....یه چشم  و ابرو برای آقای همسر اومدم که بفرما من اشتباه نمیکنم.....آقای همسر بهم گفت الی میدونستی خیلی جلبی؟؟؟؟

خلاصه برای  جوجوی بابا یه مامان سبز رنگ خریدیم.....تا باهم برن سرخونه زندگیشون.......الان باهم شادو خوشحال هستن....صبح رفتم سراغشون دیدم  جوجوی بابا نوکشو میزنه به نوک جوجوی مامان انگار خیلی زود عاشق هم شدن...

درست عین منو اقای همسر.....خخخخخخ

توضیح نوشت:ما الان تو خونمون یه طوطی داریم که خیلی خیلی شیطون ...عاشقش هستم......یه دونه مرغ مینای بلا که کلی حرف میزنه....مخ آدم رو میخوره.....

یه دونه لاک پشت که دو سال اش.......سه تا فنج  ریزه میزه......و آخریشم  این دوتا مرغ عشق که خیلی دوسشون دارم.....

به قول آقای همسر میگه سرکوچمون یه بلیط فروشی بزنیم ...تا هرکی میاد خونمون بلیط بگیره....آخه اینجا شده باغ وحش.....خخخخخخخ

تازه یادم نبود بگم همسترامو تازه ردشون کردم.....آخ بو میدادن آقای همسر دوسشون نداشت......مجبور شدم ببرمشون باغ پرندگان تو دیارمون......