ما همچنان درگیر درس و مشقیم.
گل گل بسیار بچه بازیگوشیه و من اگه خودم می رفتم مدرسه راحتتر بودم.
روخوانی اش بهتر شده. مشق نوشتن هم بهتر شده ولی امان تز بازیگوشی امان
یه مشق یک ساعته ۴ ساعت طول می کشه.
بالاخره این خ ش بعد ۴۰ روز یه خونه پسند کرد اجاره کردن. نتیجه نزدیک ۴۰ روز هر شب بنگاه رفتن همسر این شده که به شدت ضعیف شده، و بی نهایت خسته است و نا نداره.
یه رابطه خواهر و برادری کاملا مسموم. یه خواهر کنترل گر و آسیب زننده و مسلط به داداشش که باعث میشه داداشش کاملا از زندگی اش بیفته.
دیروز همسر یه کلیپ همسر برام فرستاده بود با این مضمون که قدیمی ها با اینکه بیسواد بودن تربیت خوبی می کردن و ماها بلد نیستیم بچه تربیت کنیم. گفتم حرف مفت زده. این همه آدم روانی و بیشعور توسط نسل قبل تربیت شدن.
از آدمهایی که آمار از خودشون برای تعداد کشته های غزه می سازند خنده ام میگیره.
از آدمهایی که برای موثق بودن مرگ بی گناه و بی جهت کسی، روایت کل خانواده و کل آدمهای شاهد و کل یه شهر رو دروغگو می پندارند و از اون ور خودشون میشن منبع موثق آمار کشته ها...
استاندارد دوگانه جالبیه.
هرچی دروغگویان گویند راست پندارد و هرچه مردم ساده گویند دروغ!
لذا اینجاست که دور این آدمها با استانداردهای تخیلی رو بابد خط کشید. یه جور عوضی مغزشون تاب داره.
به همسر زنگ زدم گفتم اگه جنازه من رو تو سردخانه بخت نشون بدن چه واکنشی نشون میدی؟
گفت فعلا فشارم افتاد. بسته به موقعیت ممکنه داد بزنم غش کنم و ..
فردا یه خبر خوبی قراره بشه. ان شاءالله شیرینی عروسی دختر گلمون رو بخوریم.
سه هفته است خ ش میخواد خونه جدید اجاره کنه و سه هفته است همسر هر شب ۱۰ میرسه و هر وقت میرسه یا ما خوابیم یا بچهها خوابند و من تو مسیر خواب. یعنی مردم ازارتر از این بشر دنیا نیومده. هفته پیش همسر یه دعوای شدید باهاش کرده بود. هر خونه ای همسر پسند می کرد خانم ایراد می گرفت می گفت نه. فلان جاش کجه.
همسر خیلی سخت پسنده. ده تای من سخت گیرتره و می دونم حتی همسایه ها رو هم چک می کنه حتما خوب باشند.
خلاصه که نتیجه سه هفته نبودن همسر گردن درد و خستگی مفرط من بوده. کلا افتادم تو تخت.
شیطان تجسم تو این آدمهای زندگی فلج کن هم داره.
تو رفتی ولی فکر تو تو سر من موند
همیشه نبودت من و قلبمو ترسوند
نگو که جداشیم که من خسته ترینم
پریشون شده بودم تا وقتی تورو دیدم
من پسندیدمت از دور و دلم رفته از اون شب
شدم از همه غافل شدم رو تو حواس جمع
یه عاشق پی چاره که دست برنمیداره
که پات خیلی میشینه ولی کیه که ببینه
میگن بود شبیهت ولی من که ندیدم
گذشتم چه ساده به هر کی که رسیدم
قشنگی تو هر چی تو هر چی که تنت بود
دلم رفت عجیبه اینم پاقدمت بود
اینو دیروز شنیدم. دوباره دلم برای همسر لرزید و دلم رفت.
الان دیگه هورمون و خر شدن و اینا نیست. نگاهش می کنم قلبم می زنه. سه شب دیر میاد شب چهارم حالم بده. اسمش عشقه یا هرچی، خیلی دلم پیششه.
خیلی بده یه دوست که کلی اطلاعات راجع بهت داره یهو از اطلاعات شخصی شما جهت حمله بهت استفاده کنه.
واقعا متاسفم براش.
اعتمادی که طی سالها بین دو نفر ایجاد میشه یهو با چند تا جمله میریزه پایین.
من آدمی رو تو حریم خودم راه میدم که خودش بفهمه حریم خصوصی آدم مهمه و بهش تجاوز نکنه. به سخره نگیره و حواسش باشه.
حس بدی دارم از رفتار دوستم. متاسفم که نشناختمش و خیلی دیر تونستم بفهمم چه جور آدمیه
خدا نکنه یه آدم تو ذهنت فرو بریزه.
و از آدم امن به یه ناامن تبدیل بشه.
...
همچنان معتقدم ننه یه کلاس اولی بودن وحشتناکه. یعنی من کلا روزی دو سه ساعت فرصت بازی با بچه ها و شام پختن و خونه جمع کردن رو کلا دارم کنار بچه مشق می نویسم.
بچه کندی نیست. دستهاش قویه چون خیلی دست ورزی کردیم ولی واقعا می پرسم چرا درس بچه ها اینقدر سختتر و بیشتر از زمان ما شده. انصافا زیاده و سخت و غیرقابل تحمل.