خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم
خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم

چقدر زمان زود میگذره انگار همین دیروز بود که ازدواج کردیم ...یاد  روزی افتادم که عقد کردیم ...یادت دائم میگفتی الان نیم ساعت که زن خودمی....شد یک ساعت....شد دوساعت....شد سه ساعت.....شد یک روز ....شد یک هفته.....

نمیدونم چرا تا چند وقت  زمان رو  مشخص میکردی....بهم میگفتی عشقم باورم نمیشه که دیگه مال هم هستیم...شدی زن خودم  تا ابد....

الان از اون لحظه چهارسال میگذره....و من هر روز بیشتر از خدا به خاطر داشتن تو تشکر میکنم.....

درست زندگی فراز ونشیب زیاد داره....غم داره غصه داره...اما منو تو میتونیم با کمک هم به همه چیز برسیم.....من عشقمو همراه با پاکی هاش میپرستم....چرا که این پاکی ردی از وجود خداوند....دست خدا همیشه رو سر منو عشقم هست تا ابد.....

خدا جونم دوست دارم....با تموم بدی هام دوست دارم.....مواظب عشقم باش....

این چند روز گذشته اصلا حال وحوصله نوشتن ندارم...حالم حسابی گرفته شده....این چند روز تعطیلی  همونجور که همسر جونم بهم قول داده بود باهم یه مسافرت دونفره رفتیم اصفهان خیلی عالی بود اما بعدش تموم خوشی هامون هیچ شد....آخه متوجه شدم یکی از آشناهامون که خیلی دوستش داشتم  وتقریبا در تمام خاطرات دوران کودکیم حضور داشت فوت شده....واقعا برام  باورکردنش سخت بود...وقتی برای مراسم خاکسپاریش رفتم با دیدن پسر9 ساله اش آتیش گرفتم....با اون سن کمش برا مادرش چه اشکی میریخت....

چند روز از اون ماجرا گذشت تازه حالم یه کمی به جا اومده بود که دوباره متوجه شدم  پدر یکی از بهترین دوستان دوران دانشگاهیم   که هم خونه ایم هم بود فوت شده...

دیدن دوستم تو اون حال نزار واقعا سخت بود...بارها وبارها دیده بودم که چقدر پدرشو میپرستید...

بیچاره تازه دو ماهی میشد که پدرش با دستان خودش راهی خونه بخت کرده بودش....

خلاصه اینکه این چند روز همش با غم واندوه گذشت...یه حس بدی بهم دست داده....

نمیدونم چم شده....

حس پوچی ....

حس بی هدفی....

خدایا منو ببخش ....دست خودم نیست....




دیروز دوستی کامنت گذاشته که امیدوارم دلنوشته های وبلاگتون حقیقت زندگیتان باشه....

خیلی ذهنم مشغول شده...یعنی تو این دوره زمونه انقدر عشق ودوستی ومحبت غیر واقعی شده که در باورها نمیگنجه....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هرکسی توی زندگی روزمره اش مشکلاتی داره ...گاهی انقدر فشار این مشکلات زیاد میشه که تا ناامیدی پیش میره اما تو لحظه اخر همیشه خداوند دست آدم رو میگیره..

من معتقدم با عشق میشه همه چیزرو به دست آورد...من عشق زمینیمو از عشق آسمونیم به دست آوردم....

اگر بخوام حقیقت زندگیمو بنویسم خودش یه داستان عشقی  جالب میشه اما....مطالب وبلاگم گوشه ای از حقیقت عشق زندگی من....

اگر بخوام واقعی تر بنویسم باید مطالبمو عاشقانه ترودلبرانه تر بنویسم ...اما من معتقدم برای هرچیزی باید حریمی قرار داد حتی بیان احساسات واقعی....

همسرم بهترین و شیرین ترین هدیه از طرف خداوند...برای من.......

ومن تا دنیا دنیاس....از خداوند شاکرم به خاطر این حقیقت شیرین وباورکردنی....


ساعت کاری...

تو ماه رمضون ساعت کاری بیشتر ارگانها عوض شده....

متاسفانه ما باید به همون روال قبل بریم سرکار...

همسری ساعت ده میره سرکار...وقتی صبح بیدار میشم اون با خیال راحت خوابیده...

با یه حسرتی بهش نگاه میکنم که نگو.....

بهش میگم دلت میاد دیرتر از من میری سرکار..میگه آره نمیدونی چقدر لذت بخش تا ده بخوابی...

این بدجنسی...من شبا باید سحری درست کنم...وهی مواظب باشم که خواب نمونیم واون با خیال راحت خوابیده..

حالا من سحری نخورم اشکال نداره اما همسری خیلی شکمو تا شب گشنه اش میشه...

خلاصه تا ساعت4بیدارهستم...صبحم که 8سرکارم..تازه وقتی هم سرکارم همش باید به آقا بزنگم که خوابش نبره...

اما با همه این حرفا ماه رمضون رو خیلی دوست دارم مخصوصاسحری خوردن درکنارهمسری و شنیدن دعای سحر...

خدایا ماه رمضون سال آینده رو هم نصیبمون کن....الهی آمین...



نذری


امروز ۲۰ تم ماه رمضون هرسال این موقعه آش نذری داریم....خیلی خوشحال هستم که امسال هم درکنارهم هستیم 

نمیتونم توصیف کنم در کنار تو بودن چقدر برام لذت بخش ....تو اوج مشکلات وقتی درکنار تو هستم انگار هیچ غمی ندارم...

این چهارمین ماه رمضونی که در کنارهم هستیم....

عزیزم میدونم همیشه شادو خوشحال هستی چون منو داری ....

درکنارم که باشی نمیزارم حتی یه لحظه غم به  دلت بشینه....

آخه خدا جونم  بهم یه پاکن داده هروقت غصه تو دلت میشینه من میام اونو محکم پاک میکنم جاش برات یه دنیا عشق میکشم...


خودت خوب میدونی چقدر دوست دارم....