خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم
خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم

این چند روز گذشته اصلا حال وحوصله نوشتن ندارم...حالم حسابی گرفته شده....این چند روز تعطیلی  همونجور که همسر جونم بهم قول داده بود باهم یه مسافرت دونفره رفتیم اصفهان خیلی عالی بود اما بعدش تموم خوشی هامون هیچ شد....آخه متوجه شدم یکی از آشناهامون که خیلی دوستش داشتم  وتقریبا در تمام خاطرات دوران کودکیم حضور داشت فوت شده....واقعا برام  باورکردنش سخت بود...وقتی برای مراسم خاکسپاریش رفتم با دیدن پسر9 ساله اش آتیش گرفتم....با اون سن کمش برا مادرش چه اشکی میریخت....

چند روز از اون ماجرا گذشت تازه حالم یه کمی به جا اومده بود که دوباره متوجه شدم  پدر یکی از بهترین دوستان دوران دانشگاهیم   که هم خونه ایم هم بود فوت شده...

دیدن دوستم تو اون حال نزار واقعا سخت بود...بارها وبارها دیده بودم که چقدر پدرشو میپرستید...

بیچاره تازه دو ماهی میشد که پدرش با دستان خودش راهی خونه بخت کرده بودش....

خلاصه اینکه این چند روز همش با غم واندوه گذشت...یه حس بدی بهم دست داده....

نمیدونم چم شده....

حس پوچی ....

حس بی هدفی....

خدایا منو ببخش ....دست خودم نیست....