-
شروع دوباره
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1396 02:03
سلام.. خدمت دوستان عزیزم... بعد یک سال و نیم دوباره تصمیم گرفتم که بیام اینجا بنویسم... یعنی بدجور دلم هوای اینجا رو کرد.... زندگیم خیلی عوض شده... اصلا یه حال و هوای دیگه ای داره زندگیم... دیگه سر کار نمیرم... خدای بزرگ بهم یه فرشته کوچولو داده... پسرم... تاج سرم..... الان دیگه من یه مادرم... دیگه به عنوان یه مادر...
-
معذرت دوستان
سهشنبه 25 اسفند 1394 11:15
این چند وقت دلم خیلی برا اینجا تنگ شده بود...اما نمیدونم چرا انقده بی حال هستم.....امسال به خاطر شرایطی که داشتم نتونستم خونه تکونی کنم......بیچاره آقای همسر خیلی مراعات حال منو میکنه ............ این چند وقت نتونستم به خونه زندگیمو آقای همسر برسم....کلن زندگیم ریخته به هم....آقای همسر هم بهم میگم الی حرص نخور حالا یه...
-
نی نی عجول
سهشنبه 11 اسفند 1394 09:04
دوست جونیا سلامممممممممممممممممم....ببخشید بابت تاخیر......دیگه سرم شلوغه با نی نی ام....... چند روز پیش همراه آقای همسر رفتیم تا اولین سونوگرافی نی نی مونو انجام بدیم......وای که چقدر استرس داشتم....هم استرس هم اینکه ته لم ضعف میرفت برای این اولین ها.......تا نوبتم بشه قلبم اومد تو دهنم......وقتی رفتم تو اتاق...
-
خدا جونم خودت مواظبش باش
یکشنبه 25 بهمن 1394 09:05
چند روز دیگه باید برم اولین سونوگرافی دونه برنج رو انجام بدم....دکترم بهم گفته ایندفعه بری سونوگرافی باید صدای قلبش بیاد به آقای همسر گفتم... میدونی این سونوگرافی برا چیه؟؟؟؟برا اینه که صدای قلب دونه برنجمونو بشنویم.....انقده خوشحال شد که نگو....خدا کنه اجازه بدن آقای همسر هم بیادداخل اتاق.....آخه دوست دارم وقتی برا...
-
مامان الی.....
چهارشنبه 21 بهمن 1394 10:14
-
دونه برنج الی و محسن.......
چهارشنبه 21 بهمن 1394 09:05
نمیدونم اصلا این پست رو چه جوری بنویسم.....انقده برام غیر منتظره است که هنوز تو شوک هستم.....دو شب که خواب ندارم....همه اش میگم یعنی واقعیت داره.....یعنی عشقمون به ثمر رسیده.... آره الان شما دارین پست یک عدد مامان رو میخونید......مامان الی......بابا محسن..... دیروز به همراه آقای همسر رفتیم ازمایشگاه......تقریبا مطمئن...
-
عاشقتم امام رضا...................
چهارشنبه 14 بهمن 1394 09:16
دیشب با آقای همسر دوتای رفتیم حرم.....با اینکه ساعت نزدیک 11 بود اما بازم حرم خیلی شلوغ بود.....دلم امام رضا رو میخواد...خیلی وقت که قسمتم نشده برم دیدنش.....قربونش برم....زندگی منو آقای همسر رو امام رضا درست کرد.... یادمه وقتی که ازدواج کردیم درست یک هفته بعد خواب دیدم که یکی درخونمونو زد...رفتم دیدم پستچی.....یه...
-
آقای کلاه بردار............
سهشنبه 6 بهمن 1394 09:23
چند روز پیش زیر کرسی خواب بودم که بابای عزیزتر از جونم به گوشیم زنگ زد...... الو....سلام بابا.....سلام.....خوبی فخر الملوک(این اسمی که بابام روم گذاشت)......ممنونم بابا شما خوبی؟؟؟؟؟مامان خوب؟؟؟؟؟؟مامانتم خوب قهر کرده باهام؟؟؟؟ چرا قهر کرده باهات؟؟؟؟ هیچی به خاطر شما.....؟ میگما این شوهر کلاهبردارت کجاس؟؟؟؟فهمیدی...
-
این زن بود یا مرد............
چهارشنبه 30 دی 1394 11:54
امروزم چقدر اینجا بی صداس دلم گرفت.....یه سوژه ای هم پدا نمیشه که دلم وا بشه...... اوهوم یکی اومد.....وای چه بابا بزرگ مهربونی .....دوسش دارم......... سلام دخترم..... سلام پدر جان.....بفرمایئد.....دخترم میشه به سابقه بیمه ام یه نگاه بندازین......؟؟؟؟؟چشم ...بفرمائید بشینید...... گوشی رو برمیدارم تا یه استعلام...
-
دختر هواس پرت........
دوشنبه 28 دی 1394 12:15
-
خلال دندون مدل جدید
دوشنبه 28 دی 1394 11:35
سیب قرمزه تو بشقابه چه چشمکی بهم میزنه...هی میگه بیا منو بخور...بیا منو بخور...داره با چشاش التماسم میکنه.....روش رو زمین نندازم.......آخ جون چه خوشمزه اس.... داشتم تو دفتر کامنت ها رو جواب میدادم که چشمم خورد به سیب قرمز خوشرنگ تو پیش دستی....نفهمیدم کی ورش داشتم و گازش زدم....اخه داشتم با دوست جونیام کل کل...
-
کوهنوردی..........................
یکشنبه 27 دی 1394 10:30
آقای همسر برای اینکه منو از این کسل بودن در بیاره برا جمعه یواشکی برنامه کوهنوردی رو چید بود.....پنج شنبه که از سرکار اومد گفت الی وسایل رو جم کن که امشب و فردا میخوایم بریم روستا.....آخ جون میریم تفریح....خیلی خوشحال شدم..... وسایلمونو زودی اماده کردم و رفتیم دنبال سیما جونم به همراه شوهر گلش........ نزدیکای ساعت نه...
-
ممنونم به خاطر تموم خوبی هات
یکشنبه 20 دی 1394 09:06
نمیدونم چرا حس نوشتنم نمیاد......دلم برا اینجا و دوستام تنگ میشه اما دستم نمیره بیام اینجا و چیز بنویسم....از کار کردن خسته شدم...دلم میخواد بشینم تو خونه و استراحت کنم....اصلا این دلم بهونه گیر شده.....نمیدونم چم شده.....حتی آقای همسر هم متوجه بی حوصله گیام شده...اما دم نمیزنه..گاهی عصبی میشمو اذیتش میکنم....اما اون...
-
تولدم مبارک.......
سهشنبه 15 دی 1394 09:34
امروز نیمه دی ماهه و تولدم منه......عشقم از دیروز مشکوک شده...نمیدونم داره چه کار میکنه؟؟؟؟فکر کنم میخواد سوپرایزم بکنه....الهی من فداش بشم....هرچقدرم که بخواد تابلو نشه اما من بدجنس هستم...دقیقا از رفتاراش میفهمم که داره یه کارایی میکنه قربونش برم......نفسمه..... امسال تولدش نتونستم درست و حسابی سوپرایزکنم ...برا...
-
خانومی تنبل
پنجشنبه 10 دی 1394 08:57
یه مدت خیلی تنبل شدم....حالو حوصله هیچی رو نداریم.....نمیدونم چم شده....زندگم خیلی یکنواخت شده...دلم یه تحول بزرگ میخواد...انقدر بی حوصله شدم که حتی به خونه امم که انقدر روش حساس بودم نمیرسم.....دیروز یه نگاهی به خونه ام انداختم انگار توش بم انداخته بودی....تازه ظرفهای شب هم مونده بود...بیچاره آقای همسر....چقدر تو...
-
شب یلدایی عروس جاری
سهشنبه 1 دی 1394 09:38
دیروز بابام اینا ساعت 3 صبح رسیدن دیارمون.....این چند روز فقط به دو بودم...از این طرف به اون طرف.....دو شبه که روی هم رفته 5 ساعتم نخوابیدم....امروز صبح به زور از زیر کرسی بلند شدم.....تازگیا با آقای همسر یه کرسی خیلی بامزه جلو تلوزیون گذاشتیم)وای دلم میخواس بازم بخوابم... این چند روز همه کارهامون باهم قاطی شده...
-
آخ جون بازم سوغاتی
یکشنبه 29 آذر 1394 09:05
چند روزی میشه که مامی جان به همراه همسر گرامیشان یعنی بابای من رفتن کربلا....البته طاهای کوچولو رو هم که پسر خواهر قهر قهروی من میشه رو هم با خودشون بردن... این آبجی ما انگار نه انگار پسری داره که به دنیاش آورده....هرکجا مامی اینا برن طاها انگار بچه ی خودشون.....باید همراهشون بره.....هرکی ندونه میگه سر پیری و معرکه...
-
من اومدمممممممممممممممممممم...
چهارشنبه 25 آذر 1394 14:05
سلام دوست جونیای خوب خودم...ببخشید این چند روز هم اینکه یه مسافرت کوچولو رفته بودم دیارمون و هم اینکه یه خورده مریض شده بودم... حالا از فردا دوباره پست میزارم.... ممنونم دوستای با وفا.... واقعا دلم چقدر برای اینجا تنگ شده بود......آخیش دلم وا شد اومدم به خونه ام
-
تولد تولد تولدت مبارک
پنجشنبه 5 آذر 1394 09:44
تولدت مبارک خوش اومدی ستاره.......اگرچه از راه دور گفتن فایده نداره...... تولدت پر از نور.................پر از شمعای روشن........
-
عشقم تولدت مبارک........
پنجشنبه 5 آذر 1394 09:20
امروز فقط و فقط میخوام از تو بنویسم.........برای تو که عشق تموم زندگی من هستی.....عزیزم تولد28 سالگیت مبارک......الهی من فدای اون چشمای مظلومت بشم که انقدر ماهی تو......خودت خوب میدونی که چقدر دوست دارم......اگه بخوام از اولین سال آشناییمون حساب کنم این هشتمین تولدی که در کنار هم هستیم.....امیدوارم صدتا تولد دیگه هم...
-
مادرشوهر قهر قهرو.......
دوشنبه 2 آذر 1394 14:42
هفته پیش چند روزی بود که مادرشوهری با منو آقای همسر قهر کرده بود...انقدر از دستش حرص خوردم که نگو...اخه یکی نیست بگه یه زن 55 ساله چه به قهر..... انقدر از دستش ناراحت بودم که نگو....خوب درست آقای همسر اشتباه کرده یه چیزی گفته اما چرا دیگه با من قهر میکنه... مادرشوهری واقعا زن خوبی..از حق هم نگذریم خیلی هوامو داره.اما...
-
خداجونم مواظبش باش..........
سهشنبه 26 آبان 1394 09:07
امروز صبح آقای همسر مرخصی گرفت تا بره دیارمون آخه یه کار اداری براش پیش اومده که باید میرفت...... من نتونستم مرخصی بگبرم تا با آقای همسر برم دیارمون...آقای همسر تنهایی رفت..... این اولین باری که آقای همسر تنهائی میره جایی...هی بهم میگفت الی بیا بریم....اما جور نشد.... صبحم منو رسوند محل کارم...انقدر صبرکرد تا من از...
-
مهمون کوچولوی ما.........
یکشنبه 17 آبان 1394 09:13
از دیروز تا آخر هفته دوستم که خیلی خیلی برام عزیز و جای خواهرم...از یزد اومده خونمون مهمونی....البته فقط فقط مهمونی نه ......هم زیارت هم سیاحت..... عید باهم دیگه کربلا بودیم....اون پنج سال از من بزرگتر.... نزدیک 13 سال که ازدواج کرده اما به دلایلی هیچ وقت نمی تونه مامان بشه...... تو کربلا که بودیم خیلی گریه میکرد...
-
آخ جون سوغاتی
دوشنبه 11 آبان 1394 12:20
یه دو روزی میشه که مادرشوهری رفته مشهد زیارت آقامون امام رضا.....امروز بهم زنگ زد گفت عروس گلم چی نیاز داری برات سوغاتی بیارم قربونت برم.....(حالا من یه کمی پیاز داغشو زیاد کردم ...اما قربونت برمو همیشه بهم میگه)...منم بهش گفتم مادر جون نیاز نیست زحمت بکشین.....چیزی نیاز ندارم.... خلاصه از اون اصرار، از من...
-
آقای عصبی
شنبه 9 آبان 1394 11:01
آخر هفته با آقای همسر رفتیم دیارمون......آبجی وسطیم .....اونم مثل من اومده بود.....این دو روز همیشه آقای همسر کسل بود...نمیدونم باز چش شده....هی ازش میپرسم عزیزم چته چرا شاد نیستی هی میگی هیچی نیست...حالم خوب فقط خسته هستم...میدونم تازه عمل کرده و کسل اما یه جوریه ....من خوب میشناسمش....میدونم ته ته ته ته دلش یه چیزی...
-
پرنده آبی
سهشنبه 5 آبان 1394 11:49
دیروز وقتی رفتم خونه دیدم طوطیم پری خانوم داره به خودش میلرزه انگار سردش شده بود.....منم ورش داشتم گذاشتمش تو حیاط تا یه کمی آفتاب بهش بخوره.... بعد از یه ربع دیدم پری خانوم داره خودشو میکشه از بس صدا میکنه...ترسیدم فکر کردم گربه بلا ملا اومده سراغش تا یه لقمه چپش بکنه...سریع دویدم تو حیاط..... دیدم نه خدا رو شکر خبری...
-
بیشتر حواسمون باشه........
سهشنبه 5 آبان 1394 10:50
چندوقت پیش با آبجی بزرگ رفتیم بازار سنتی دیارمون خرید..... از قدیم رسم که محرم دسته های عزاداری میان تو بازار جم میشن و برای امام حسین(ع) عزاداری میکنن.... از اونجایی که دیار ما یه شهر باستانی....توریست زیاد داره...با آبجی بزرگ داشتیم تو بازار چرخ میزدیم که نگاهم خورد به چندتا توریست روسی که وایساده بودن و دسته های...
-
التماس دعا
پنجشنبه 30 مهر 1394 12:09
دوستان تو این ایام عزیز دعا برای آقامون امام زمان(عج) یادتون نره ..... هروقت اشکی از چشمتون چکید سلامتی آقامونو و ظهورشواز خدا بخوایم..... خدا جون به حق این ایام عزیزت هرچه زودترظهور آقامونو برسون.... همه باهم.... الهی آمین......
-
روزهای بد....
چهارشنبه 29 مهر 1394 12:11
آقای همسر یه چند روی که یه عمل کوچولو انجام داده ....البته همچین کوچولو هم نبود...اولش فکر میکردیم عمله اش ساده اس .....اما وقتی عملش انجام شد خیلی درد داشت..... وقتی با اون حال روی تخت بیمارستان دیدمش دلم براش کباب شد...اصلا طاقت ندارم اونجوری ببینمش...کلی گریه کردم..... الان دو روز که تو خونه استراحت میکنه.....وقتی...
-
پنج باره خاله شدم ......
یکشنبه 26 مهر 1394 09:26
این چند روز درگیر نی نی جدیدمون هستیم......آبجی وسطیم دوباره مامان شده....اونم یه پسر خیلی خیلی بامزه.....نی نی مون خیلی آروم...خخخخ به خاله اش رفته(جون خودم) نی نی مون انقدر مو داره که نگو پیشونیشم پر از مو......این چند روز خونه خواهرم بودم..از الان دلم برای نی نی تنگ شده..... امسال خداجونم سه تا نی نی بهمون داده و...