چندوقت پیش داشتم وسایل آقای همسر رو مرتب میکردم که یهو چشمم خورد به یه پلاستیک....درشو باز کردم.....وای خدای من...چقدر ذوق زده شدم.....یاد دوران نامزدیمون افتادم......من دانشجو بودم تو یه شهر دیگه وآقای همسر سربازبود....نمیتونستیم همدیگه رو زود به زود ببینیم....اما آقای همسر روزی چند بار بهم زنگ میزد....گاهی انقدر زنگ میزد که از دستش کلافه میشدم...آخه سرکلاس نمیتونستم گوشیمو جواب بدم و آقای همسر یک ریزه زنگ میزد.....همه اش میگفت الی نگرانتم....اصلا نمیخواد دانشگاهتو ادامه بدی ولش کن ....بهش میگفت عزیزم بابام ازت قول گرفته که درسمو ادامه بدم...چرا اذیت میکنی.....گاهی انقدر بهم گیر میداد که هم خونه ایهام بهم میگفتن چه نامزد گیری داری....تو چه جوری میخوای با هاش زندگی کنی.....اما من خوب میشناختمش بهش حق میدادم ....هم دلتنگ بود هم نگران....از گیردادناشم اصلا ناراحت نمیشدم...چون میدونستم همه این کاراش از علاقه اس......
آقای همسر تمام کارت تلفن های اون زمان رو نگه داشته .....توی پلاستیک پر بود از کارت تلفن هایی که با اونا باهام تماس میگرفت....روی هر کارت تلفن تاریخ تماسشو هم زده بود...انقدر ذوق زده شدم که نگو...مثلا روی یکیشون نوشته بود....زنگ زدم به الی دعوامون شد.....بازم بهش گیر دادم.....تاریخ1387/7/12
تک تک کارت تلفن هاشو خوندم..چقدر برام لذت بخش بود.....یه ذوقی کردم که نگو.....یه حس خاصی داشتم....از اینکه انقدر براش مهم بودم که حتی کوچکترین خاطراتمونو نگه داشته به خودم میبالیدم......
فکر میکنم آقای همسر از اون دوران بشتر از ده تا دفتر دل نوشته داره...عادت داشت هرکاری رو که روزانه تو پادگان انجام میداد برام مینوشت...از همه چیز مینوشت...از دلتنگیاش....از ناراحتی هاش ....از خوشی هاش..... خلاصه از هرچی که دورو برش بود برام می نوشت....گاهی که دلتنگ اون دوران میشم میرم سراغ اون دلنوشته ها و میخونمشون....
گاهی از این همه سادگی و پاکی دلم یه جوری میشه......اشک تو چشمام جم میشه.....همیشه خدا رو به خاطر داشتن آقای همسر شکر میکنم...همیشه میگم خدایا میدونم خیلی دوسم داری.....آخه آقای همسر رو بهم دادی....درست گاهی شیطون گولم میزنه و اذیتش میکنم ....اما خدایا خودت میدونی که چقدر دوسش دارمو بهش وفادارم....خودت میدونی که نفسم به نفسش بنده.....خودت میدونی که طاقت حتی یه لحظه ناراحتیشو ندارم......
خدایا خودت مواظب عشقم باش.......
شکرت به خاطر داشتنش.......
سلام عصرتون بخیر
چه وب زییایی دارین بهتون تبریک میگم
سلام خوش اومدین..ممنونم
اوخی. چه عشقولانه
تحملت خوب بوده ها. ماشاالله. یه اسفند دود کن برا خودت
عزیزکم....آره تحملم خوب....اما



گاهی به سرم میزنه تحمل محمل یوخدی.....خخخخخ
نوشته زنگ زدم دعوامون شد؟
ا ِی جوووووووون ، من ذوق کرد َم از خوندن ِ پستت !
ببین دیه تو چگد ذوق کردی..
سلام عزیزم...ممنونم آره خیلی خیلی ذوق داره...امیدوارم قسمت خودت بشه آقای مهندس ماه عسل برین اونجا گلم....



وای الهام تو چقدر خوبی دختر
عزیزم...خودت خوبی....گلم....دختر مهربون.......خوشبخت بشی الهی.....



اَخخِی
سلام ....آره آخیییییییییییییییییی
چشم دعا میکنم خانومی
سلام عزیزدلم ممنونم گلم......منم برات دعا میکنم.....








میشه بپرسم چطوری آشنا شدین الی جان؟ عشق بینتون قابل تحسینه
سلام خوش اومدی..چشم عزیزم...الان میام تو بخش نظرات برات میگم....
قربون قلب اکت برم الی ایشالا که در کنار هم زندگی خوب ارومی داشته باشین

دلتون شاد باشه لبتون خندون قلبتون هم سر شار از عشق هم
یه نی نی هم بیارین جمعتون جمع بشه شادی هاتون بیشتر
سلام ممنونم عزیزم...امیدوارم تو هم خوشبخت بشی...یه کاکل زری گیرت بیاد...خوش باشی در کنارش......












الهام جان میگم تو خاطرات اقای همسر که خوندی ازون روزایی
که ما دونفری میرفتیم بیرون چیزی نوشته
ازون کافی شاپ بستنی خوردنمون
الفرار
فرار کنم که چی الی اینقدر ریلکسی هست براش مهم نی
همینجا میمونم
ا پس اون دختر تو بودی عزیزم....وای همسرم چه سلیقه بدی داره...خخخخخ نا امید شدم از سلیقه اش.....خخخخخ











عزیزم من ریلکس نیستم خیلیم رو همسرم حساسم..اما اخلاق همسرمو میدونم عزیزم....عاشق که باشی هیچ ترسی تو دلت وجود نداره...ما خیالمون بابت همه چیز از هم جم...هم من هم آقای همسر....
سلام دخمل ور پریده

من الان یه فکر خبیث بسرم زد ولی نوموگم
سلام گل گلی من...خوبی عزیزم...بله عزیزم......چه فکری شما آزادی.....هرچی هست رو کنه ببینم....






[قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب][قلب]
سلام مریمی ممنون بابت حضورت گلم....




ممنون الهام جونی بابت توضیحات دقیق ت
بپر بغلم
سلام خواهش میکنم گلم.....












تو هم بیا بقلم....اومدی.....حالا یه بوس
آدم وقتی برمیگرده به عقب خاطرات براش خیلی شیرین میشه.
اوهوم درس خوندن حداقل ادم فکرش به درس گرمه از این نظرم خوبه
مراقب خودت باش
بله عزیزم...همیشه خاطرات جزئی از وجود انسان که هیچ وقت پاک نمیشه.......




سلام قربونت برم خوبی خانمی؟ایشالا همیشه کنار هم خوب و خوش باشید
سلام عزیزم..ممنونم گلم....و همچنین امیدوارم شما هم در کنار عشقت خوشبخت باشی و سایه حق بالا سرت باشه.....





سلام الهام عزیزم خوبی خانومی؟
خدا واسه هم نگهتون داره الهام...
آخی چه عاشقانه
ان شالله روز به روز عشقتون بیشتر هم بشه
تا باشه این اشک جمع شدنها
راستی الهام نوشتی تاریخ 87 . . . شما مگه چند ساله ازدواج کردید؟خیلی وقته؟
چند سالته الهام جونم؟
سلام خانوم خونه خوبی....ممنونم عزیزم..امیدوارم لحظه های عاشقونه شما هم روز به روز بیشتر بشه.....



عزیزم منو آقای همسر خیلی زود نامزد شدیم....سال1386آشنا شدیم....سال بعدش نامزد شدیم تا آقای همسر بره سربازی تا منم درسم تموم بشه چند سال طول کشید...خلاصه چهارسال نامزد بودیم..البته کم سن و سال بودیم..هم من هم آقای همسر...فروردین91 عقد کردیم....مهر93 رفتیم سر خونه زندگیمون.....خلاصه از روز آشناییم با آقای همسر8 سال میگذره...من الان25 سالمه...آقای همسرم 27 ساله اشه
سلام و عرض ادب و احترام
خاطره های خُب هیچ گاه نباید فراموش شود.
اینشالله که در کنار همدیگه پاینده و مسرور باشید.
حق پشت و پناهتان
سلام...ممنونم
بله هیچ وقت از ذهنم دور نمیشه.....خیلی ممنون بابت دعای خوبتون....
شما هم پاینده باشین....