خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم
خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم

خلال دندون مدل جدید

سیب قرمزه تو بشقابه چه چشمکی بهم میزنه...هی میگه بیا منو بخور...بیا منو بخور...داره با چشاش التماسم میکنه.....روش رو زمین نندازم.......آخ جون چه خوشمزه اس....

داشتم تو دفتر کامنت ها رو جواب میدادم که چشمم خورد به سیب قرمز خوشرنگ  تو پیش دستی....نفهمیدم کی ورش داشتم و گازش زدم....اخه داشتم با دوست جونیام کل کل میکردم.....این بتول هم امروز با چماقش میخواد ما رو مامی کنه

انقدر  داشت بهم خوش میگذشت که نفهمیدم اصلا تو دفتر محل کارم هستم....اینجا هم که پرنده پر نمیزنه....بهتر در عوض منم به تفریحم میرسم....

وا پس سیب قشنگ کو......من کی خوردمش که خودم نفهمیدم.....این چیه دیگه....نگاه کردم تو دستم دیدم از سیب قشنگه فقط چوب سرش باقی مونده که اونم داشت برام نقش خلال دندون رو بازی میکرد....تازه نزدیک بود اونو هم قورتش بدم.....اوف الان تو معدم دونه های سیب شروع به رشد میکنن....حالا خوب کرم نداشت....

امروز....روز خوبی بود برام......

خدایا شکرت....به خاطره تموم خنده هام.....

کوهنوردی..........................

آقای همسر برای اینکه منو از این کسل بودن در بیاره برا جمعه یواشکی برنامه کوهنوردی رو چید بود.....پنج شنبه که از سرکار اومد گفت الی وسایل رو جم کن که امشب و فردا میخوایم بریم روستا.....آخ جون میریم تفریح....خیلی خوشحال شدم.....وسایلمونو زودی اماده کردم و رفتیم دنبال سیما جونم به همراه شوهر گلش........

نزدیکای ساعت نه بود که به روستای مورد نظر رسیدیم....یه اتاق نزدیک امامزاده روستا گرفتیم تا شب اونجا بمونیم....واقعا همه چی عالی بود....تا ساعت سه صبح با سیما جونم گفتیمو خندیدیم آخر سرم آقا همسر دعوامون کرد که بگیر بخوابید فردا صبح زود بیدارتون میکنم......خلاصه صبح بعد از خوردن تخم مرغ و اینجور چیزا...پیش به سوی کوه......به به چه هوایی....بهتر از ین نمیشه.....عالی عالی.....من عاشق کوه هستم....برام خیلی لذت بخش......خلاصه حسابی تا میتونستیم از فضای اونجا لذت بردیم.....برام آرامش خاصی داشت اونجا....هوای پاک...خنکای هوا.....و از همه مهمتر دیدن لبخند عشقم.....همه اش ازم میپرسید الی جونم بهت خوش میگذره؟؟؟؟دلت شاد شد؟؟؟؟الهی من قربونت برم که همه جا حواست بهم هست عزیزم.....بله بهم خوش گذشت واقعا بهش نیاز داشتم روحیه ام خیلی باز شد....ممنونم ازت که همیشه به فکرم هستی......عزیزم......

ساعت یک بود که برگشتیم تو روستا....قرار شد برا ناهار همه مهمون من باشن به صرف کشک بادمجووووووووووووووووووووووون.......

به به چی شد ......چه عطری........چه طعمی....اینهمه هنر داشتمو رو نمیکردم......فقط یه کم بادمجوناش تند وتیز بود که اونم من مقصر نیستم بادمجونای زمستون همینن دیگه...بخورین انقدر هم ایراد نگیرین....همینی که هست...دوست ندارین تخم مرغ صبح هنوز هستا.....میرم پخششون میکنم بین مردم میگم نذری ها...... وا کوشش پس این همه درست کرده بودم...همه رو خوردین و غرش رو به جون من زدین.....حالا بازم خوب بود گفتین تند و تیز وگرنه قابلمه اشو هم میخردین....وا....چرا همه ولو شدین.....پاشین دیگه آقایون ظرفا مونده....وقت استراحت ما خانوماس......دست و پنجه هام درد گرفته براتون آشپزی کردم

خلاصه تا ساعت هفت اونجا بودیم و به خنده.....

ساعت هفت و نیم رسیدیم دیارمون و یه سلامی هم به امیر کبیر دادیم.....

آخ جون پیش به سوی خونمون......برم یه سرم به مامان بابام بزنم.....

زینگ زینگ......زینگ زینگ.....چرا درو باز نمیکنم.....پس کجا هستن......زینگ زینگ......زینگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ

الو بابا کجایین؟؟؟؟؟من دم در خونه هستم.....

باشه اشکال نداره....یادم رفت بهتون بگم میام یه سرخونه.....سلام برسون آبجی بزرگ رو بگو بهش کم گوش ببر.......

آخرش حالم یه کم گرفته شد نشد بابام اینا رو ببینم ...اشکال نداره آخر هفته میرم پیششون......

عزیزم....همیشه ازت ممنونم که به فکر زندگیمون هستی و حواست به همه چیز هست.....به خاطر داشتنت روزی هزار مرتبه میگم خدا جونم شکرت......خدا جونم خودت مواظبش باشه......

خودت میدونی که چقدر دوست دارم.....فدای چشات بشم.....

ممنونم به خاطر تموم خوبی هات

نمیدونم چرا حس نوشتنم نمیاد......دلم برا اینجا و دوستام تنگ میشه اما دستم نمیره بیام اینجا و چیز بنویسم....از کار کردن خسته شدم...دلم میخواد بشینم تو خونه و استراحت کنم....اصلا این دلم بهونه گیر شده.....نمیدونم چم شده.....حتی آقای همسر هم متوجه بی حوصله گیام شده...اما دم نمیزنه..گاهی عصبی میشمو اذیتش میکنم....اما اون با حوصله باهام رفتار میکنه.....و هیچ اعتراضی نمیکنه....همیشه با این صبور بودنش منو شرمنده خودش میکنهدل دیگه......گاهی بی دلیل میگره......

عزیزم منو به خاطر تموم بدی هام ببخش.....الهی من قربون اون چشمای مظلومت بشم که انقدر خوب منو درک میکنی.....همیشه شرمنده ات میشم....همیشه این تو هستی که صبوری میکنی در مقابل من...ببخش منو به خاطر تموم بی حوصله گی هام.......ببخش اگه نا خواسته عصبی میشم......تو که خوب میدونی چقدر دوست دارمو بدون تو هیچم.....سعی میکنم دیگه کم حوصله نباشم....سعی میکنم اخلاقم بشه مثل قبل.....

ممنونم ازت که مواظب زندگیمون هستی.....

خدایا خودت مواظبش باش.....


تولدم مبارک.......

امروز نیمه دی ماهه و تولدم منه......عشقم از دیروز مشکوک شده...نمیدونم داره چه کار میکنه؟؟؟؟فکر کنم میخواد سوپرایزم بکنه....الهی من فداش بشم....هرچقدرم که بخواد تابلو نشه اما من بدجنس هستم...دقیقا از رفتاراش میفهمم که داره یه کارایی میکنه

قربونش برم......نفسمه.....  امسال تولدش نتونستم درست و حسابی سوپرایزکنم ...برا همین عذاب وجدان دارم....حالا برا روز مرد جبران میکنم براش....

دیشب یواشکی سرک کشیدم دیدم دار به دوستش پیام میده.... یواشکی پشت تلفن بهش میگفت به خانومت بگو تابلو نکنه...آخه خانوم دوستش بهترین دوست منم میشه انقدر دلم براش سوخت  که نگو.....با خودم گفتم منو ببین چقدر دارم بدجنس بازی درمیارم...خخخ روح خبیثم برو گمشو اونور دیگه گوش واینستا...گناه داله.....وقتی داشت یواشکی حرف میزد میخواستم برم یه ماچ ازش بگیرم....الهی دورت بگردم....نمیدونم برا امشب چه برنامه ای  چیده...اما هرچی که هست دوستامم خبر کرده....

عزیزم...الهی دورت بگردم...بخشید گوش وایسادم...خوب  آخه خودت قیافه ات تابلو میشد هی من چه کار کنم...

 از برنامه اصلی که خبر ندارم...فدای تموم خوبیهات بشم..که همیشه میخوای منو خوشحال بکنی.....ان شاالله تو زندگیمون به همه چیزایی که میخوای دست پیدا کنی و همیشه شادو خوشحال باشی....)به اون آرزوتم که الان تو اولویت هم زودتر برسی)

ببخشید برا امشب منم میخواستم خوشحالت کنم...اما جور نشد شرمنده....خیلی ناراحتم....به خاطرش...خوب چه کار کنم...دست من نبود....

خدایا ممنونم ازت به خاطر تموم خوشی هامو داشته هام.....



خانومی تنبل

یه مدت خیلی تنبل شدم....حالو حوصله هیچی رو نداریم.....نمیدونم چم شده....زندگم خیلی یکنواخت شده...دلم یه تحول بزرگ میخواد...انقدر بی حوصله شدم که حتی به خونه امم که انقدر روش حساس بودم نمیرسم.....دیروز یه نگاهی به خونه ام انداختم انگار توش بم انداخته بودی....تازه ظرفهای شب هم مونده بود...بیچاره آقای همسر....چقدر تو آقایی الهی من قربونت برم....الهی من دورت بگردم....انگار اونم خوب درک کرده که حالو حوصله ندارم چون اصلا بهم گیر نمیده که چرا خونه و زندگیمون این شکلی شده.....

خلاصه دیروز کمر همت رو بستمو...مثل یه خانوم خوب و کدبانو شروع به تمییز کاری کردم.....اول رفتم سراغ آشپزخونه وای چه خبره........  .معلوم نیست کی اینجارو انقدر ریخته بود به هم(خخخخ روح خبیث خورزو خان)....یکی دوساعتی تو آشپزخونه بودم...شستن ظرفا و تمییز کردن سرامیکا و دستمال کشی....وای کاش آقای همسر بود بهم کمک میکرد....نه بابا اونم گناه داره تازه زنگ زده که دیر میادبعد از اون رفتم سراغ جم و جور کردن سالن و اتاقا.....تا ساعت 8 شب مشغول بودم که آقای همسر اومد...وقتی نگاهش افتاد به خونه یه ذوقی کرد که نگو...بهم گفت الی همه رو خودت تنهایی تمییز کردی؟؟؟؟؟ گفتم خوب آره تو که نبودی کمکم کنی خونه امون خیلی داغون شده...حالا فقط جارو برقی مونده ....که خودم میزنم.....آخه آقای همسر عاشق جارو برقی زدن....اما دیدم اونم از صبح تا حالا سرکار بوده گناه داره..خسته اس..... خودم میزنم....

براش چایی ریختمو رفتم سراغ جارو برقی...آقای همسر هم هی سرک میکشید انگار عذاب وجدان داشت که اون همه کارو تنهائی انجام داده بودم...منم هی چشامو براش مظلوم میکردمکه یعنی من گناه دارم.....

کارام که تموم شد خونه امو شد عین دسته گل....چقدر روحیه ام باز شد...به خودم کلی بدو بیراه گفتم که چرا گذاشتم خونه امون این همه به هم ریخته و کثیف بشه....حالا خوب ما اینجا غریب هستیمو کسی سرزده نمیاد خونه امون وگرنه آبروم میرفت.....

خدایا شکرت به خاطر تموم چیزایی که بهم دادی.....

هفته دیگه تولدم....آقا همسرحقوق این برجشو برام چهارتا النگو طلا خیلی خوشگل خریده...خخخخ بیچاره خودش دیگه هیچی  براش نموند فقط اندازه بنزین ماشینش پول داره....الهی من قربونش برم که همیشه بهترینها رو برام میخواد و اصلا به فکر خودش نیست....

عزیزم...ممنونم ازت بابت تمام خوبی هایی که داری....

لازم به گفتن نیست خودت میدونی که چقدر دوست دارم......