خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم
خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم

بدترین روزهای زندگیم

چند وقتی که حال و حوصله نوشتن ندارم.....با اینکه امسال شروع سالمون رو با آقای همسر تو بهترین جای دنیا در کنار ضریح مطهر امام حسین (ع)شروع کردیم ....اما در ادامه سال تمام اون حال خوشمون دود شد رفت هوا....امسال چند عزیز رو از دست دادم....وبه تازگی پسرخاله عزیزم که برام مثل برادر بود....دو روز که از مرگ غم انگیزش میگذره ....داغش انقدر زیاد بود که کل طایفه هنوز تو شوک رفتنش هستن......

اصلا نمیتونم حال و روزمون رو توصیف کنم ....برادر عزیزم مرگ خیلی خیلی سخت و غم انگیزی داشت چرا که زنده زنده تو آتیش سوخت و با سوختنش تا اخر عمر روح ما رو هم به آتیش کشید....دوستان نمیخوام ناراحتتون کنم اما انگار با نوشتم این جملات گوشه ای از دلم سبک میشه....

روز چهارشنبه  جابر عزیزم .....به همراه سه تا از دوستاش برای ماموریتی که داشتن ...وارد فلان محلی میشن که با روشن کردن لامپ اون سالن منفجر میشه هر چهارتا نوجون  به آتش کشیده میشن....جابرگلم که از دوستاش سنش بیشتر بود احساس مسئولیت میکنه و جان هرسه تاییشون رو نجات میده....واین جریان باعث میشه که دو بار وارد آتش بشه و دچار سوختگی  شدید و در آخر روز یکشنبه برای همیشه ما رو ترک کنه....دیروز هم یکی از دوستاش فوت شد...در حال حاضر حال اون دوتا نوجون وخیم...انشاله خدا شفاشون بده....

هرلحظه که چشمام بسته میشه یاد مراسم تشیعش میوفتم....به کسی اجازه داده نشد که براش لباس عزا بپوشه...روی تابوتش نقل و شکلات و گل ریخته شد...به جای زار زدن براش کیل کشیدن....تا حسرت دامادی به دلش نشینه....

برادر گلم میدونم که با زجری که وقت مردن کشیدی پاک پاک از دنیا رفتی....میدونی با اینجوری رفتنت چه داغی رو بر دل ما گذاشتی؟؟؟؟ناشکری نمیکنیم اما باور اینجوری رفتنت برای همه ی ما خیلی سخت عزیزم....حتی نتونستن سرخاکت بشینم و برات فاتحه بخونم ...دلم میگفت آخه چه جوری برات فاتحه بخونم وقتی هنوز باور ندارم دیگه نیستی...یادت هفته پیش    تولدت  بود چقدر اذیتت کردم...ودر آخر تو کم آوردی گفتی میام خونتون تلافی میکنم....اما چی شد....من منتظرت بودم  برادر خوبم.....شنیدم این چند شب دوستات تاصبح بالای سرت نشسته بودن و زار میزدن....نیاز به گفتن نیست خودت خوب میدونی چقدر برای ما عزیز بودی و هستی....

ازاین به بعد هرکجای زندگیمون به مشکلی بربخوردیم باید بیایم بالای سرت ازت بخواییم که دعامون کنی....

آخه که عزیزم وقتی یاد باباحسین(پدربزرگ عزیزم)میوفتم چقدر دلم میشکنه...یادت همیشه  از شیرین کاری های بابا جون حرف میزدیم ....

همیشه میگفتی بابا حسین انقدر برات شیرین میاد که اسمش رو گذاشته بودی بابا جون شیرینه...و الان خودت رفتی پیش همون باباجون شیرین....

خدا یا امسال تند تند  از بین ما گلچین کردی  اما ازت میخوام این آخرین گلی باشه که ازمون گرفتی...چون انقدر داغش سنگین هست که دیگه تحملی برای کسی نمونده....

بازم میگم خدایا شکرت....

نظرات 9 + ارسال نظر
نورا پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 15:49 http://man-kaghaz-ghalam.blogfa.com/

سلام الی دوست داشتنی من
واقعا بهت تسلیت میگم ... امیدوارم خدا صبر جمیلی به همه شما عزیزان بده

سلام...ممنونم عزیزم...
خوبی نورا خانم چه عجب شما رو دیدیم عزیزم...
هر کجا هستی شادو خوشحال باشی عزیز دلم...
ممنونم از حضورت

علی پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 09:27 http://www.ghooyesabokbar.blogfa.com

سلام
متاسفم واقعا متاسفم و بهت تسلیت می‌گم! خدا بیامرزه پسرخاله (=بردار عزیز)تون رو. روحش شاد.

ممنونم همشهری خدا خانوادتونو نگه دار واستون.....

سیـــــ مــــــآ چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 19:12

وایییییییییی عزیزم تسلیت میگم گلمآره واقعا خدا از بیم مردم گلچین میکنه و برمیداره
خیلی دوستت دارم آبجی گلمحتما باهات تماس میگیرم گلم

ممنونم عزیزم...غم نبینی.....منتظرت هستم گلم

| miss shin | چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 15:49 http://goby-f-94.blogfa.com/

خُــدآ بــهتـون صـبر بده
خیلی سَــخته

واقعا سخت....از ذهنم بیرون نمیره....از الان دلم واسش تنگ شده....

مریم چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 11:43 http://maryam-banoo.blogfa.com

اره سرباز بود
بیا این ادرسم

چشم پس شناختی....من خیلی دنبالت گشتم اما وبلاگت حذف شده بود....پیگیر زندگیت بودم...

دفترچه خاطرات من چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 11:24

واقعا خدا صبرتون بده
روحشون قرین با شادی

خیلی ممنونم بازم ببخشید با گفته هام غمگینتون کردم....از حضورتونم ممنونم گلم

دفترچه خاطرات من چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 11:12 http://roozhayman1367.blogfa.com

سلام عزیزم خدا بهتون صبر میده خیلی دردناکنه
با خوندن پستت واقعا حال روز همتون درک کردم
چون سه تا از جوونای اقوام خودمون هم تو سن کم رفتن براشون همین مراسم داشتن مادرش میگفت عروسی پسرمه بیشترین غم این بود یکیشون دختر بود که تازه ازدواج کرده بود 7ماه باردار بود تصادف کرد بچش تا یه روز تو دستگاه نگهش داشتن ولی نموند اخر تو بغل مامانش گذاشتن دفن کردن هنوز 20سالش بود خیلی دردناک بود براهممون .

وای عزیزم چقدر این جور مرگها سخت خانواده ها دق میکنن....خدا قسمت هیچ کسی نکنه
ممنون از همدردیت

مهسا چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 10:32 http://sarneveshtehman.blogfa.com

سلام الی جان.. خیلی سخته..خدا رحمت کنه.... درد بزرگی هست..خدا بهتون صبر بده. برادرتون... کی به رحمت خدا رفت؟ خیلی خیلی غصه دار شدم...واقعا سخته ه ه

پسر خاله ام بود عزیزم...برام مثل برادر بود گلم....یکشنبه فوت شده...امروز مراسم سومش...

خانوم خونه چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 10:13

سلام عزیزم....
واییییی خدا رحمتش کنه....باور کن اشک توو چشام جمع شد....اصلا وقتی یه جوون میمیره دلم تیکه تیکه میشه...
خدا بهتون و به پدر و مادرش صبر بده الهی....

ببخشید با پست غمگینم همتونو اذیت کردم...
ممنونم از همدردیتون...
غم نبینید گلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.