خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم
خانومی  آقامونم

خانومی آقامونم

عشق که باشه هم چی خودش جور میشه درست مثل زندگی منو تو..من همه چیز دارم...چون تو رو دارم

آخ جون انار

از سرکار میام امروز  خیلی کسل بودم ...تو دفتر هم که آدم پر نمیزنه این روزا خیلی خلوت ...داشتم چرت میزدم که یهو  آقای کاف وارد شد...بد جور از جام پریدم....آخه زشت بود منو در حال چرت زدن ببینه....یه نگاه بهم کرد گفت ترسیدی...گفتم ببخشید....یه لبخند زد و هیچی نگفت.....آدم خوبی دوستش دارم هم سن بابام البته یه دو سه سالی بزرگتر......

نمیدونم چرا انقدر تنبل شدم...خونه کلی ریخته واریخته شده...یه نگاه میندازم به خونه ...وای کی میخواد اینجا رو تمیز کنه...نگاه میکنم میبینم رختخوابها وسط حال ولو هنوز ....دارم فکر میکنم چه جوری اینا رو جم کنم بزارم  توکمد دیواری..... این اقای همسر هم منو کلاف کرده آخه یکی نیست بهش بگه مگه یه مارمولک کوچولو که قد نوک انگشتش  هم نمیشه چه ترسی داره؟؟؟؟؟ آخه چند روزیه مارمولک کوچولو اومده تو اتاق خوابمون . ...... من به روی خودم نیاوردم....

تازه کلی قربون صدقه این کوچولو هم رفتمخخخخخخه...خوب به نظر من خوشگله دوستش دارم....

اما آقای همسر ازش میترسه....خخخخخخ...بهش میگم آخه چه ترسی داره با این هیکلت ازش میترسی...اخم میکنه میگه مسخره نکن  خوب ازش متنفرم.......

دیروز رفت  تو اتاق لباسشو عوض کنه  که مارمولک از زیر پاهاش رد شد همچین خودشو از اتاق پرت کرد بیرون که من گفتم چی دیده....

گفت تو اتاق یه مارمولک......خندیدم گفتم پس دیدیش .....اخم کرد گفت چند روز تو اتاق هیچی نگفتی؟؟؟چرا نکشتیش خطرناک الی؟؟؟؟

بدو برو الان بکشش من کار دارم تو اتاق....

رفتم تو اتاق و دنبالش گشتم اما پیداش نکردم...هرچی بهش میگم نیستش رفته باور نمیکنه میگه تو میخوای منو اذیت کنی...

میگم خوب ترس نداره بیخیالش خودش میره....

دیشبم تو اتاق نخوابید...رفت سروقت رختخوابا و جار رو انداخت تو پذیرایی....بهش میگم وا چرا تشک  انداختی ...میگه من تو اتاق نمیخوابم...

از خنده ترکیدم...میگم عزیزم این کارا چی پاشو بریم تو تختمون بخوابیم من اینجا خوابم نمیبره....آخه یه مارمولک چه ضرری میتونه بهت برسونه...

میگه همون چون کوچیک میتونه همه جا بره یه موقعه دهنم باز باشه بیاد تو دهنم یا گوشم چی؟؟؟؟؟

از حرفش چشام چهارتا شد؟؟؟؟به کجاها که فکر نمیکنه این آقای همسر....

دیگه بیخیال اتاق خواب شدم همونجا خوابیدم....

منکه زورم نمیرسه تشک رو بزارم تو کمد دیواری بیخیالش میشم ...آقای همسر خودش میاد جم میکنه....باید برم یه فکری به حال این مارمولک بکنم دیشب بد خواب شدم....رفتم تو اتاق پیداش کردم...ازش عکس میگیرم برا یادگاری.....یادم باشه عکس رو بزارم تو گروه خانواده....

افتادم به جون خونه همه جارو تمیز کردم ....چقدر خونه تمیز شدآدم روحیه اش باز میشه...میدونم که آقای همسر از ریخت وپاش بدش میاد...خوب چه کارکنم بیحال بودم نشد جم جور کنم...اما در عوض الان تمیز...

وقتی آقای همسر اومد من توی آشپزخانه داشتم ظرف ها رو جا به جا میکردم.....

با خودم گفتم ااااچرا آیفون رو نزد کیلید انداخت؟؟؟؟

اومد تو آشپرخونه  واز پشت بقلم کرد... منم رومو بهش کردمو پریدم بقلش ...گفت خسته نباشید خانومی ...چقدر اینجا تمیز شده...دستت درد نکنه....

بهش لبخند زدم....

 حالا که خانم خوبی بودی باید بهت جایزه بدم؟؟؟

آخ جون جایزه؟؟؟

 چشاتو ببند...بدجنسی نکنی ؟؟؟چشامو بستم ....گفت نه اینجوری نمیشه ..دستشو گذاشت رو چشام....

 صبرکن ...صدای خش خش نایلون توی دستش میومد...گفت حالا باز کن...

وای آخ جون انار....

چقدر دلم میخواست....

چقدرم خوشگل هستن....

گفت شیرین وآبدار همونجوری که دوست داری....

گفتم از تو که شیرین و آبدارتر نیست....

چشمکی زد وگفت نه که نیست....چه ذوقیم کرده عزیزمی...اوخی...عشقمی...

یه بوس گنده از چشای قهو ه ایش کردم....یه کمی هم اذیتش کردم

کارام که تموم شد رفتم سراغ انارا ...وای چقدر ترش بود...عیب نداره چیزی که عشقم برام بخره از عسلم برای من شیرینتر....

خدایا ممنونم بابت این زندگی...

خودت مواظبش باش...






نظرات 9 + ارسال نظر
maryam.k پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 20:28 http://marabekhaateratnegahdar.blogsky.com

بابا بخدا نیست همش تو نت باهمیم دیگه اینجا رو فراموشم میشه...
قربونت برم من که انقد شیطوونی تو خوشگل خانمی

فدای آبجی مریمم بشم....
خوب درست تو نت با همیم ...
اما تو اینجا نباشی اینجا که دیگه صفا ندارم....خوب من دلم آبجی مریمم رو میخواد
تو که از من خوشگلتری

maryam.k سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 09:46 http://marabekhaateratnegahdar.blogsky.com

سلام عشقم...
والا منم بودم میترسیدم...
عکسشو که من دیدم والا ترسناک بود الهام جونم...
اخی عاشق این عشقتونم میبینم حال میکنم والا...
خواهر جونی از خوشحالیتون خوشحالم ایشالا همیشه شاد و سلامت و خوشحال بتشی به اون ارزوتم که خودمو و خودت میدونیم برسی عزیزم...
عاشقتم الی جونم

به به بلخره آبجی مریمم افتخار دادن اومدن به وبلاگ ما....
خخخخخخه آره عکسشو برات دادم...کجاش ترسناک بود به اون خوشگلی....یادم باشه عکسشو
اینجا بزارم.....
قربونت خواهری امیدوارم تو هم تو زندگی آیند ات از این بیشتر عشقولانه داشته باشی...
دیروز آقای همسر ترسید دعوام کرد....تا یک ساعت منت کشی کردم ...خوی حق داشت مقصر خودم بودم...تو که در جریان بودی چی شد...
ولی خداییش خیلی حال داد بهم...خخخخخخخهههه

دفترچه خاطرات من یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 11:34 http://roozhayman1367.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی
وااای اولین مردی میبینم از مارمولک میترسه
منم انار:
پیش ما هنوز انار نیس

نه بابا من کلی آقا دیدم که از همه حیونی میترسن .....
الهی اگه نزدیک بودی برات انار میفرستادم.....
هرچند انارش زیاد خوب نبود ترش وگاهی نارس....اما برا من عالی بود چون عشقم خریدتش...

خانوم خونه یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 10:44

دوست عزیزم شما هم با افتخار لینک شدید

ممنونم عزیزم شما لطف دارین دوست جدید و خوبم

خانوم خونه یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 10:39 http://www.ganje-man.blogfa.com

راستی توو شهر شما انار الان هست...؟اینجا که هنوز نیاوردن

آقای همسر برام کلی گشته بود تا پیدا بشه....انار یزد بود انگار....تو شهر انار الان نیست ...اما از یزد بود....تازه اناراشم خیلی خوب نبود....ترش و گاهی نارس بود هنوز زود برا انار اما برا ویارونه آره هست

خانوم خونه یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 10:22 http://www.ganje-man.blogfa.com

سلام الی جان...خوبی عزیزم؟ممنون که اومدی وبم
وای الی تو از مارمولک نمی ترسی؟ بابا عجب تو تنها دختری هستی که نمی ترسی من حالم بد میشه مارمولک می بینم ایش ایش.....
امدیوارم دوستای خوبی واسه هم بشیم

سلام خانومی ....نه اصلا مارمولک که ترس نداره...تازه من دنبالش میکنم بگیرمش اما سریع میره...من شجاعم خیلی....الهی
بازم یه دوست تازه...
منم خوشحال میشم در کنار هم خاطرات زندگیمونو مرور کنیم...
ممنونم از حضورت...

مهسا شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 17:58 http://sarneveshtehman.blogfa.com

سلام الی جون... وا من که نظر داده ودم..اینجا هست دیگه خودت هم ثبت کردی و جواب هم دادی... فقط چرا نوشتی مریم؟؟؟ این من مهسا بودم این نظر رو دادم...
الی؟؟؟؟ یه بار دیگه بخون...

راست میگیا...ببخشید شرمنده...اشتباه شد....این آقای همسر که برای ادم هواس نمیزاره.....
معذرت میخوام الان اصلاح میشه...ممنونم از حضورت....مهسا جونم....

ربولی حسن کور جمعه 6 شهریور 1394 ساعت 19:08 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
حالا و انار؟
چه زود؟

سلام
خوب منم تعجب کردم که الان انار اومده....
به خاطر این کلی ذوق کردم....
آقای همسر کلی گشته تا برام پیدا کرده...
انار یزد بود....

مهسا پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 15:45 http://sarneveshtehman.blogfa.com

نازی خوب می ترسه سر به سرشون نذارید. من هم از عنکبوت وحشت دارم. دست خودم نیست که.
چقدر قشنگ.... ایشالا همیشه خوشبخت و سلامت باشید.

سلام مهسا جونم ....
خوب چه کار کنم خیلی حال میده اذیت کردن آقامون....یعنی تو آقاتونو اذیت نمیکنی....نه از این اذیتا....اذیتای عشقولانه ای؟؟؟؟؟؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.